Sunday, January 17, 2010

مردى كه زياده حرف ميزد

دانشگاه از زبان خمینی

اگر دانشگاه ما یک دانشگاه صحیحی بود، جوانهای ما را که در دانشگاه می خواهند حرف حقی بزنند خفه نمی کردند. دانشگاهی که بر آن حکومت کنند، دانشگاه نمی شود. محیط علم باید آزاد باشد.
نجف، 6 مهر 1356
دانشگاه که مرکز علم و سازنده آینده ملت است، تعطیل است. نمی گذارند کارش را بکند. می ریزند توی آنِ، زن و مردش را می زنند، زخمی می کنند یا می گیرند و می برند در حبس ها. دانشجو را کتک می زنند و می کشند
در دیدار با گروهی از ایرانیان مقیم اروپا، نوفل لوشاتو، 20 مهر 1357

اساتید دانشگاه ها نمی توانند آنطور که می خواهند به کار خودشان ادامه بدهند. دانشجویان دانشگاهها هم نمی توانند به کار خودشان آنطور که می خواهند، ادامه دهند. دولت برای تحمیل قدرت خودش تشبث* می کند به یک عده چماق به دست. هرگونه آزادی را از دانشجویان گرفته اند
در دیدار با گروهی از ایرانیان اروپا، 3آبان 1357

مدارس ما غالباً نیمه تعطیل هستند یا تعطیل. وقتی هم که اشتغال داشته باشند دستور این است که آزادی کلام و آزادی اظهارعقیده در آنها وجود نداشته باشد و رجال روشنفکر در آنها فعالیتی نکنند
در مصاحبه با تلویزیون فرانسه، پاریس، 6 آبان 1357
ریشه تمام مصیبت هایی که تا کنون برای بشر پیش آمده از دانشگاهها بوده است. از این تخصص های دانشگاهی بوده است تمام فسادهایی که در ملتها پیدا شده از حوزه های علمیه ای بوده است که از نظر شرعی متعهد نبوده اند. همه مصیبت هایی که در دنیا پیدا شده از متفکرین و متخصصین دانشگاهها بوده است. کشور ما را هم همین دانشگاهها به دامن ابرقدرتها کشاندند. حالا شما می نشینید و می نویسید که چرا دانشگاه تعطیل است؟ اگر به اسلام علاقه دارید، بدانید که خطر دانشگاهها از خطر بمب خوشه ای بالاتر است
در دیدار با اعضای دفتر تحکیم وحدت حوزه دانشگاه، 27 آذر 1359

ما هر چه می کشیم، از این طبقه ای است که ادعا می کنند دانشگاه رفته ایم و روشنفکریم و حقوقدانیم. هرچه ما می کشیم از اینها است
اول مرداد 1358


منافقین هی می گویند، مغزها دارند فرار می کنند. به جهنم که دارند فرار می کنند.. این دانشگاهها رفته ها، اینها که همه اش دم از علم و تمدن غرب می زنند، بگذارید بروند. ما این علم و دانش غرب را نمی خواهیم. اگر شما هم می دانید که در اینجا جایتان نیست، فرار کنید. راهتان باز است
جماران، 8 آبان 1358


ما دانشگاهی را که شعارش این باشد که می خواهیم ایران را متمدن و آباد داشته باشیم و رو به تمدن بزرگ برویم، نمی خواهیم
در دیدار با نمایندگان مجلس، جماران، 6 خرداد 1360


امیدوارم احساس کرده باشید که همه دردهای ایران از دانشگاهها شروع شده است
در دیدار با وزیر و معاونان وزارت فرهنگ و
آموزش عالی، 27 فروردین 1364

در نیم قرن اخیر آنچه به ایران و اسلام ضربه مهلک زده است، قسمت عمده اش از دانشگاهها بوده است از وصیت نامه خمینی


Friday, January 8, 2010

میانجی‌ گری زنان

به این دو تصویر نگاه کنید. دیروز وقتی تصویر دوم را دیدم یاد نقاشی اول افتادم.
تابلوی "میانجی‌گری زنان سابین" .
این نقاشی رنگ روغن را ژاک لویی داوید، نقاش فرانسوی، درسالهایی حول و حوش 1795 کشیده است. یعنی سالهای پس از حکومت وحشت و زمانی که فرانسه در حال جنگ با دیگر کشورهای اروپایی بود. داوید که خود به خاطر حمایت از روبسپیر در زندان بود بعد از
نومیدی از دیدار همسر ش به این فکر می‌افتد نقاشی ای بکشد برای دلداری دادن به او، برای اینکه بگوید عشق بر جنگ پیروز است.
هر بار که به این تصویر نگاه می‌کنم میان آن همه آشوب و بلوا تنها چیزی که نگاه مرا جذب می‌کند، "هرسیلیا" آن سپیدپوش است و خطوط سنگی چهره اش.
رومولوس و مردانش که روم را بنیان نهاد
ند در میان خود زن نداشتند، به میان قوم همسایه خود "سابینها" رفتند تا اجازه بگیرند با زنان آن قوم وصلت کنند. مردان سابین به آنها اجازه ندادند. مردان رومی اهالی سابین را به جشنی در روم دعوت کردند و در میانه جشن زنان را ربودند و مردان را راندند.
این زنها با مردان رومی وصلت کردند و صاحب اولاد شدند سالها بعد در جنگی دیگر قوم سابین به انتقام به رومیان حمله می‌برد. زنان سابین میانجی می‌شوند که بین دو قوم آشتی بر پا کنند. در نقاشی داوید هرسیلیا دختر پادشاه سابین‌ها، همسر رومولوس را می‌بینید که بین پدر و شوهر خود ایستاده است.

به گمان من شبیه این اتفاق در سال 57 افتاد. انقلاب زنانگی سرزمین مرا فریب داد
و ربود و بلعید. اهالی این سرزمین آنقدر صبر می‌کند تا دوباره از جایی سر برآورد. از جایی میانه عکس دوم. من در این عکس "هرسیلیا" را می‌بینم که از خون و جنگ خسته شده.
از این روست که می‌
خواهد این جنبش به خشونت کشیده نشود تا وقتی که این زن در میانه ایستاده است.
این زن فریب و نیرنگ و ربوده شدن را تجربه کرده است دوباره اشتباه 57 را تکرار نمی‌کند، سنگ پرت نمی‌کند، خون نمی‌ریزد، چریک نمی‌شود، سلاح به دست نمی‌گیرد، دعوت به جشن خشونت را لبیک نمی گوید. این زن با سپیدی دستهای خود، با آفتاب گیسوانش این سرزمین را سبز می‌کند.
می‌دانم که می‌دانی وقتی می‌گویم زن منظورم این نیست که مردان سبز ما نه، و فقط زنها، من از ظهور دوباره انرژی زنانه حرف می‌زنم، از قدرتی که این جنبش را پیش می‌برد، قدرتی که از تعقل، مهربانی، کفایت، مدارا و شیردلی مادری نیرو می‌گیرد و مردان وطنم را لبخند به لب و روسری به سر می‌کند. من از سهراب و مادرش حرف
می‌زنم ,من از نوجوانی حرف می‌زنم که پریشب در خانه خودش خوابید و دیشب در بازداشتگاه اطلاعات بود و امشب نمی‌دانم کجاست. من از خشمی حرف می‌زنم که در من شعله می‌کشید تمام امروز، وقتی با مادرش حرف می‌زدم و از تلاشم برای اینکه خشم را تبدیل کنم به صبر و امید مبادا که مسخ شوم مباد که آنها شوم. این را از من بشنو باقی بقایت عزیز

Saturday, October 10, 2009

Gorooh-e Mastan and "Moosa va Shaban




نه از آتش نه از حرمان

نه از فردا نه از مردن

نه از پیمانه می خوردن

خدا را می شناسم از شما بهتر

شما را از خدا بهتر

خدا از هرچه پنداری جدا باشد

خدا هرگز نمی خواهد خدا باشد

نمی خواهد خدا بازیچه ی دست شما باشد

که او هرگز نمی خواهد چنین آیینه ای وحشت نما باشد

هراس از وی ندارم من

هراسی زین اندیشه ها در پی ندارم من

در عالم بیم از آن دارم

مبادا رهگذاری را بیازارم

نه جنگی با کسی دارم

نه کس با من ...

بگو موسی بگو موسی پریشانتر تویی یا من؟

Thursday, September 24, 2009

Wednesday, September 23, 2009

Tuesday, September 22, 2009